41. در همین حوالی ...
شب بود.
به آسمان می نگریستم.
و به ستاره هایی که با خوشحالی چشمک می زدند.
نسیمی آمد.
گیسوانم را به رقصیدن وادار کرد.
و افکارم هم مثله موهایم به هم ریخت.
خیره تر شدم.
می خواستم پلی بین خود و آسمان پیدا کنم.
چادر نمازم را به همراه سجاده ی کوچکم که مادربزرگم بادست های پینه بسته اس دوخته بود ،
گرفتم.
در اولین سجده یافتم.
آن پل را.
که به فردایی روشن ختم می شود.
او خیلی نزدیک است.
فقط کافیست پیدایش کنیم!
تو دانشگاه بیچاره ام کردن، همش میگن ترکها آدم معروف ندارن داریم کسی نمیره دنبالش تا بشناسه! لیست چند تا بازیگر و موسیقیدان و... که میبینیم اما نمیدونیم کجایی اند
گاهی آسمان روی سرم سنگینی میکندو خودم را به کوچه های بیخیالی میزنم...شاید دعا هایم مستجاب شده . و راضی به رضای خدا شده ام... [من نبودم]
سلااااااااااااااام عیدت مبااااااااااااارک[قلب][چشمک][گل]
عزیزم لذت بردم به منم سر میزنی؟؟؟؟؟؟ خوشحال میشم [قهقهه]
mersi azizam halamo avaz kard